5 بحران و مصیبت کشورداری در ایران
بحرانها همچون موریانه «ایران» ما را از درون تخریب میکنند
مجتبا لشکربلوکی دارای مدرک دکترای مدیریت استراتژیک و دانش آموختۀ MBA است. وی همچنین استاد دانشگاه امیرکبیر و دانشگاه صنعتی شریف بوده است. دکتر لشکربلوکی به پرسشهایی در زمینۀ فرصتها و تهدیدهای آیندۀ کشورداری در ایران پاسخهایی صریح گفت.
خطای نزدیک بینی و حال بینی، علا رغم تمامی تلاشهای مسوولان، سیستم کشورداری ما را دستخوش بیمارها و نارساییهایی در حوزۀ کارآمدی کرده است. شما دلایل این آسیب را چه میدانید؟
این موضوع میتواند دلایل متعددی داشته باشد. من از یک منظر به آن مینگرم و باقی مناظر را به سایرین واگذار میکنم. ملتها از نظر افق دید با هم متفاوت هستند. برخی افق دید بلند مدتتری دارند و برخی کوتاه مدت نگر هستند. به عبارت سادهتر، برخی از ملل صبورتر و منضبطترند و برخی عجولتر و بی قرارتر. به نظر میرسد که این عجله و بی قراری باعث میشود ما دچار نزدیک بینی شویم. وقتی میخواهیم برنامه ریزی کنیم، به مشکلات کنونی توجه بیشتری میکنیم تا مشکلات آینده.
وقتی زمان بندی میکنیم، پروژۀ 7 ساله را 3 ساله تنظیم میکنیم. به همین خاطر هم همواره چون افق دید بلندی نداریم، وقتی مسایل بحران میشود، به آنها میپردازیم و این میشود کشورداری آتش نشانی. یعنی به جای آنکه از همین الآن مسایل پنج سال آینده را تدبیر و پیشگیری کنیم، در زمان وقوع و یا پس از آن به شیوۀ آتش نشانی آنها را اطفا میکنیم.
برای نمونه، مسئلۀ اشتغال از 10 سال پیش قابل پیش بینی بود اما متاسفانه به آن توجه نشد یا مسئلۀ خانوار و طلاق در چند سال آینده مسلماً یک بحران است (اگر نخواهیم امروز آن را بحران بدانیم) اما کم توجهی میکنیم. چرا؟ چون اصولاً افق فکری ما کوتاه است. این میتواند ریشۀ تاریخی - جغرافیایی داشته باشد؛ بودن در چهار راه تاخت و تاز جهانی (یا ما در حال غارت شدن بودیم یا غارت کردن)، عدم ثبات حکومت، وابستگی به کشاورزی - آن هم در منطقهیی کم آب - همه و همۀ ما را به این جمع بندی رسانده است که «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و «صوفی ابن الوقت باشد ای پسر»، «سیلی نقد به از حلوای نسیه» است. اصولاً نزد ایرانیان، امروز بسی مهمتر از فرداست و «نیست فردا گفتن از شرط طریق.»
در همایشی بیان کردید که نظام کشورداری مجموعهیی از قواعد رسمی و غیررسمی است که شامل پنج آیتم هنجارها، ساختارها، سازمانها، سیستمها و قوانین است که تعریف کننده، تنظیم کننده و تسهیل کنندۀ روابط اجتماعی - اقتصادی بین بازیگران شامل حاکمان، شهروندان، بروکراتها و سایر دولتها است و بر تعاملات، تمایلات و اطلاعات بازیگران اثر داشته و بر ظرفیت حاکمیت برای طراحی و جاری سازی سیاستها و تولید و ارایۀ خدمات عمومی تأثیر میگذارد. خطای نزدیک بینی و عدم توجه وافی به مطالعات آینده پژوهی را در کدام یک از موارد فوق برجستهتر میبینید؟
در هنجارها؛ بدیهی است که هنجارها (ارزشها) نقش مهمی در تنظیم روابط و کشورداری ما دارند. بگذارید یک مثال بزنم؛ وقتی هنجار ما استقلال باشد، خروجی کشورداری میشود خودکفایی نسبی و کاهش سطح تعاملات بین المللی؛ اما وقتی هنجار ما میشود برون گرایی (اگر بشود) آنگاه انتظار داریم که استفاده خلاقانه از سرمایه، دانش، فنآوری، بازار و دسترِسیهای بین المللی بشود خروجی یک نظام. حال اگر نگاه بلند مدت و آینده نگرانۀ هنجار باشد، آن گاه تصمیمات ما همراه با پیآمد سنجی خواهد بود. موضوعات تصمیم گیری ما از جنس موضوعات فورس ماژور و کوتاه مدت نخواهد بود بلکه از جنس تصمیمات با نگاهی آینده نگرانه و آینده ساز خواهد بود.
چشم اندازنویسی و اسناد بالادستی نوعی از آینده نگاری محسوب میشوند. در مصاحبۀ قبلی خود با گفتمان الگو به پدیدۀ «تورم اسناد بالادستی» اشاره کردید. چرا اسناد بالادستی که نشانۀ برنامه داشتن و آینده نگری هستند اجرا نمیشوند؟
ما در کشورمان دچار یک پارادوکس جدی هستیم؛ برنامه زدگی در عین بی برنامگی. بی برنامگی حالتی است که شخص، سازمان یا کشور، برنامۀ مشخصی برای آیندۀ خود ندارد و نمیداند که گامهای اساسی برای تحقق آینده چیست؟ برنامه زدگی به حالتی میگویند که ذهن شخص، سازمان یا کشور مملو است از برنامه، استراتژی، سیاست، اهداف و سند. جالب اینجاست که قاعدتاً این دو پدیده مخالف هم هستند اما واقعیت آن است که برنامه زدگی منجر به بی برنامگی خواهد شد.
هم اکنون در کشور سند چشم انداز داریم، بیش از 30 سند سیاستهای کلان داریم، سدها سند توسعه بخشی، استانی، فرابخشی داریم و برنامۀ ششم توسعه تاکنون به چیزی حدود 500 صفحه رسیده است. به جرأت میتوانم بگویم که بیش از سد هزار صفحه برنامه داریم اما کشور بر اساس برنامه اداره نمیشود. چرا؟
به این سه دلیل:
وقتی تعداد برنامهها از منابع متعدد افزوده شد، مجریان دچار آشفتگی میشوند که بالاخره چه باید کرد؟ بستۀ خروج از رکود را اجرا کنند یا اقتصاد مقاومتی را؟ نقشه جامع علمی کشور را اجرا کنند یا برنامۀ توسعه را؟ نقشه راه تنگنای نقدینگی را عملی کنند یا برجام 2 را؟ اصلاح نظام اداری را پی بگیرند یا خصوصی سازی را؟ مهندسی فرهنگی را عملیاتی کنند یا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را؟ وقتی تعداد و تنوع برنامهها زیاد شد و این برنامهها تبدیل به یک سند واحد نشده باشد، آن گاه این برنامهها تبدیل به معیارهای عملکرد نمیشود؛ بنابراین پاسخگویی و پاسخ خواهی به درستی انجام نمیشود. من به عنوان یک وزارتخانه یاد میگیرم که هر وقت از من گزارش خواستند، یک گزارش سر هم کنم و بدهم.
فرهنگ LIFO رواج پیدا میکند؛ حسابداران و انبارداران روشی دارند که به آن میگویند لایفو (Last in First Out) یعنی آخرین قطعهیی که وارد انبار شد، همان اولین قطعه ای خواهد بود که خارج خواهد شد. تعدد برنامهها در ذهن شخص، سازمان یا کشور نیز منجر به فرهنگ LIFO میشود؛ یعنی آخرین کاری که تعریف شده، مبنای عمل من خواهد بود؛ مثلاً الآن خروج از رکود مطرح است، سه ماه دیگر اقتصاد مقاومتی برجسته میشود و شش ماه بعد اجرای برنامۀ ششم. مهم این است که آخرین چیزی که مطرح میشود چیست. نتیجه هم زمانی برنامه زدگی و بی برنامگی چنین خواهد شد که در این حالت، برنامهها دست خورده میشوند. به واسطۀ اینکه هم برنامهها و سیاستها را اعلام کرده ایم؛ الآن کمتر ایدهیی یافت میشود که تا به حال مطرح نشده باشد و چون مطرح شده و اجرا نکردهایم همۀ ایدهها (برنامهها و سیاستها) دست خورده شده است و هر کدام که مطرح میشود میگوییم ای بابا! ما این را اجرا کردیم و به نتیجه نرسیدیم.
به این سه علت اضافه کنید که اصولاً کیفیت اسناد بالادستی ما هم خوب نیستند؛ برخی از آنان چنان گسترده (Wide) و به عبارت خودمانی «گَل و گشاد» نوشته شدهاند که تقریباً هر چیزی با آن قابل توجیه است، من شاید بیش از 40 گزارش دیده باشم که هر چه دستگاه اجرایی میخواسته را با همان اسناد بالادستی توجیه کرده است. ما هنوز تا سیاستهایی که جامع و مانع باشد یا به عبارتی «include» و «Exclude» کند فاصله داریم.
در جایی عنوان کردهاید که وقتی نظام تدبیر، نامناسب باشد، توان کشور و انرژی کشور هدر میرود. عدم توجه به آینده و فرصتها و تهدیدهای پیشِرو تا چه اندازه در این امر نقش داشته است؟
وقتی نظام کشورداری ناتوان است، حتا از دیدن و تحلیل کردن فرصتها و تهدیدها هم ناتوان است؛ برای مثال کشوری مانند ایران که یکی از جوانترین و تحصیلکردهترین و پیشرفت خواهترین جمعیتها را دارد، اما این همه دانش آموخته علوم و مهندسی کامپیوتر، نتوانست از فرصت شبکههای اجتماعی به خوبی استفاده تجاری کند. هم اکنون هم از فرصت انیمیشن به عنوان یک بازار پر سود استفاده نمیکند. فردا نیز از بازار بازیهای رایانهیی استفاده نخواهد کرد و پس فردا نیز از بازار فرصت واقعیت مجازی (Virtual Reality) و واقعیت افزوده (Augmented Reality.)
فرصتها یکی یکی از پیشِروی نظام اقتصادی و اجتماعی میگذرند و ما فقط یک مصرف کنندۀ حرفهیی و به روز میشویم. هماکنون در حوزۀ شبکههای اجتماعی، انیمیشن و بازیهای رایانهیی، یک مصرف کنندۀ حرفهیی هستیم و فردا نیز برای بازار مصرف واقعیت مجازی و واقعیت ارزش افزوده. چرا؟ چون نظام کشورداری ما آنقدر گرفتار روزمرگی و نگاه کوتاه مدت است که نمیتواند به فرصتهای آینده نگاه کند.
مهمترین فرصتها و تهدیدهای آینده در حوزۀ کشورداری را چه میدانید؟
فکر میکنم «ایران ما» با پنج بحران کلیدی روبهروست؛ متاسفانه این بحرانها نه مانند «داعش» یا «قیمت بنزین»، فوری، فوتی و ملموس هستند و نه مانند «تحریم و مذاکره» جذابیت سیاسی و رسانهیی دارند. ولی این بحرانها همچون موریانه «ایران» ما را از درون تخریب میکنند و به دلیل ماهیت تدریجی و ناملموس آنها، گرفتار سندروم قورباغۀ پخته شدهایم. (همان داستان تکراری که وقتی قورباغه در آب جوش گذاشته میشود، سریع بیرون میپرد اما اگر به صورت تدریجی درجه حرارت آب افزایش پیدا کند، آن قدر میماند تا بمیرد.)
1- بحران بی آبی
در مورد بی آبی باید بگویم که اوضاع خیلی خطرناک است؛ فقط کافی است به چند عدد فکر کنیم!
بر اساس نتایج شبیه سازیهای انجام شده در زمینۀ تغییرات متغیرهای آب و هوایی تا سال 2040 میلادی (25 سال آتی) نسبت به دورۀ 2005- 1976 (دورۀ پایۀ مشاهداتی)، توسط IPCC تغییرات اقلیمی در ایران، پیآمدهای زیر را به دنبال خواهد داشت:
متوسط میزان بارش 9 درسد کاهش خواهد یافت.
متوسط دمای کشور حدود یک درجۀ سانتیگراد افزایش خواهد یافت.
تعداد بارشهای سنگین و سیل آسا تا 40 درسد افزایش خواهد یافت.
تعداد روزهای داغ (دمای بیش از 30 درجۀ سانتیگراد) در اکثر نقاط کشور افزایش مییابد و این افزایش در جنوب شرق کشور (استانهای سیستان و بلوچستان و کرمان) بیش از مناطق دیگر خواهد بود.
سرانۀ ذخایر آبی کشور تا حدود 1300 متر مربع کاهش خواهد یافت.
با افزایش یک درجۀ سانتیگراد دمای کشور، معادل 13 میلیارد متر مکعب منابع آبی کشور از طریق تبخیر از دسترِس خارج میشود و این تهدید بزرگی برای منابع روباز آبی کشور است.
با توجه به اینکه 90 درسد تولید برق آبی در حوضههای کارون و کرخه انجام میشود با کاهش بارش و رواناب در این حوضهها، کاهش تولید نیروگاههای برق آبی کشور در 25 سال آتی قطعی است.
عملکرد گندیم دریم در سال 2025 تا 20 درسد و تا سال 2050 تا 32 درسد کاهش خواهد یافت.
نشانههای این بحران خود را نشان داده است؛ بی آبی گریبان ما را گرفته است؛ در آبادان و خرمشهر 400 هزار نخل خشک شدند و یک میلیون نخل در انتظار خشک شدن روزشماری میکنند.
2- بحران بیکاری و بیکارگی
بیایید با هم صادق باشیم؛ شاخصهای اقتصادی خوبند و در عین حال گمراه کننده؛ شاخص بیکاری یکی از گمراه کنندهترین شاخصهای اقتصادی ماست که البته ربطی به دولت ندارد؛ چون تعریف فعلی مطابق با تعاریف جهانی است. اگر به تعریف شاخص بیکاری نگاه کنیم، میبینیم که در حال حاضر بر اساس تعریف دولت هر کس حداقل یک ساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب میشود.
صادقانه باید بگوییم که با یک ساعت کار در هفته نه نیازی برطرف میشود و نه خانوادهیی تأمین. این تعریف یک مشکل دیگر هم دارد و آن این است که اگر کسی در جستوجوی کار نبود، آن در این تعریف نمیگنجد! حالا اگر بخواهیم تعریف واقع بینانهیی از کار و بیکاری ارایه کنیم، باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند؛ به این خاطر که خیلی از افراد به ویژه زنان تحصیل کرده، اصولاً از یافتن کار ناامید شده و از بازار کار خارج شدهاند. آنهایی که هنوز مصرانه در جستوجوی کار هستند هم خیلی قادر به یافتن کاری در حدی که بتوانند معیشت خود را آبرومندانه تأمین کنند و برای آیندۀ خود منبع مالی مطمئنی داشته باشند نیستند. طبق اعلام مراجع رسمی هر 5 دقیقه یک نفر به جمعیت بیکار کشور افزوده میشود!
بر اساس برآوردها مقدار زیادی بیکاری تأخیر افتاده داریم (بیش از 4 میلیون دانشجوی در حال تحصیل که صرفاً به خاطر دستیابی به شغلهای با درآمد بالا ادامه تحصیل را برگزیدهاند و فعلاً جزو آمار بیکاران رسمی محسوب نمیشوند.)
بر اساس آخرین آمارهای ارایۀ شده تعداد بیکاران مطلق کشور 2 میلیون و 500 هزار نفرند (با همان تعریف اشتباه از بیکاری که بیانگر واقعیت نیست) که اگر 4.5 میلیون نفر دیگر نیز طی یکی دو سال آینده به آن افزوده شود؛ بیکاری در کشور به 7 میلیون نفر خواهد رسید؛ بنابراین نگرانی این است که بازاری که نمیتواند مسئلۀ بیکاری 5.2 میلیون نفر را حل کند، چگونه خواهد توانست به 7 میلیون تقاضا برای کار پاسخ بدهد؟
از 2.5 میلیون بیکار موجود کشور نیز طبق آمارهای ارایه شده، یک میلیون و 200 هزار نفر را تحصیل کردههای دانشگاهی تشکیل میدهند. مسئلۀ بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی بسیار نگران کننده و بزرگترین معضل بازار کار ایران است.
حالا چرا بیکاری بحران زا است؟ بیکاری منشأ دزدی، اعتیاد، جدالهای خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است؛ نیازی هم به پژوهشهای سنگین جامعه شناسانه نیست! با یک جامعۀ بیکار روبهرو هستیم؛ در حالی که خودمان را با شاخص بیکاری حدود 10 درسد گول میزنیم.
مسئله، قابل تحمل بود اگر فقط در حد بیکاری باقی میماند؛ اما اکنون دستیابی به ثروتهای یک شبه و یک شبه ره سد ساله را رفتن نه از طریق کار و عرق ریختن، بلکه با از زیر کار در رفتن و بیکاری، تبدیل به یک هنجار شده است. ما فقط با یک گروه بیکار در جامعه روبهرو نیستیم؛ بلکه با یک جامعۀ بیکار بی عار روبهرو هستیم! مشکل ما بیکاری صرف نیست؛ بیکارگی ما بیداد میکند.
3- بحران دروغگویی
در مورد دروغ باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا میکند. هزینههای اجتماعی و اقتصادی دروغ خیلی بالاست. وقتی دروغ می گوییم، اعتماد کاهش پیدا میکند، وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینههای معاملاتی افزایش پیدا میکند، وقتی هزینههای معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیۀ سود کمتری از فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خود دریافت میکنند و چشمۀ خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک میشود.
چه من یک سرمایه گذار باشم یا یک فعال اجتماعی یا یک کارگر ساده، همه و همه از دروغ ضرر میکنیم. دروغ سرآغاز همۀ بدیهاست. اگر دقت کنیم تقلب، کم فروشی و کم کاری نوعی دروغ است. تهمت نوعی دروغ است. پیمان شکنی نوعی دروغ است؛ و متاسفانه دروغ هم اکنون تبدیل به عرف و هنجار
شده است.
اگر دروغ نگویی تو را «پپه» میخوانند. باور کنید تجربه کردهام که برای دروغ نگفتن باید هزینه داد؛ یعنی خجالت کشیدهام که چرا دروغ نگفتهام!!!
جدای از درک شهودی غیرقابل انکار، پژوهشهای مختلف نیز چنین مسئلهیی را تأیید میکنند. در یک نظرسنجی در سطح تهران، اکثریت مطلق پاسخگویان، معادل 99 درسد وجود دروغ در جامعه را تأیید کردهاند. اکثریت پاسخگویان معتقدند که 80 تا 100 درسد از مردم راست نمیگویند. در پژوهش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان نیز، رایجترین ارزش اخلاقی منفی تقلب و کلاهبرداری شناخته شده با 64.6 درسد؛ یعنی تصور جامعۀ ما از خودش اصلاً تصور اخلاقی نیست! جامعهیی است که در آن تقلب و کلاهبرداری بالاست؛ یعنی دروغ خوراک روزانه من و شماست.
4- بحرانی جنسی (بحران خجالتی)
نام این بحران را بحران خجالتی مینامم؛ چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همۀ این بحرانها، خجالت ندارد؛ میشود آنها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که بشود خیلی از آن صحبت کرد؟ نمیشود در موردش آمارهای قطعی داد و نمیشود در موردش با کسانی که این مشکل را دارند مصاحبۀ تلویزیونی گرفت.
نمیشود در مورد روسپیگری سازمان یافته در همین تهران خودمان گزارش خبری در 20:30 تهیه کرد و اتفاقاً این مسایل، مسایلی هستند که مغفول میمانند و بنیانهای یک جامعه را از درون میخورند. واقعاً وضعیت اسفبار است و این مسئله باید به یکی از 5 مسئلۀ اصلی کشور تبدیل شود.
بعید میدانم با استفاده از تحلیل محتوای سخنان مدیران ارشد، بتوان بیش از یک درسد توجه، اهمیت و تکرار این موضوع را تأیید کرد. به این واقعیتها توجه کنید:
1. نسبت طلاق از یک طلاق به ازای هر 10 ازدواج در سال 82، به یک طلاق به ازای هر 5 ازدواج در سال 92 رسیده که آمار نگران کنندهیی است. طی 18 سال گذشته رشد طلاق 2.4 برابر رشد ازدواج بوده است.
30.2 درسد از جوانان ایرانی ساکن کلان شهرها، زندگی مجردی را انتخاب کردهاند. طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درسد جوانان زندگی مجردی دارند.
3. میانگین سن ازدواج در حال حاضر در کشور برای مردان 27.8 و برای زنان 23.1 است. آمارها نشان میدهند که در ایران فاصلۀ بین سن بلوغ تا ازدواج بیش از 12 سال به تأخیر افتاده است. به این مسئله این را هم اضافه کنید که سن بلوغ و یا آگاهی جنسی پایین آمده است؛ یعنی گاهی پسران و دختران قبل از بلوغ جنسی، به آگاهی میرسند. در سال 1365 میانگین سن ازدواج برای مردان 23.6 و زنان 19.8 بوده است.
4. بر اساس گزارش روزنامۀ گاردین از ایران، تأمین یک جهیزیۀ کامل برای خانوادههای ایرانی مبلغی بین 40 تا 100 میلیون تومان (16 تا 40 هزار دلار) هزینه دارد و این در حالی است که متوسط درآمد ماهانۀ یک خانوار ایرانی 500 دلار است.
5. بر اساس مطالعۀ تحقیقاتی دانشگاه شهید بهشتی در سال 2009 افزایش هزینههای ازدواج بیش از 70 درسد در کاهش تمایل جوانان ایرانی برای تشکیل خانواده و ازدواج موثر بوده است.
6. جمعیت 11 الا 13 میلیونی جوانان در سن ازدواج!
اگر همین وضعیت و روند ادامه پیدا کند، پیش بینی میشود که دچار معضلاتی جدی شویم. تبعات بحران جنسی این موارد خواهد بود:
الف) نهادینه شدن چهار پدیدۀ رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپی رگی، فحشا و ازدواجهای خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسی (فرازناشویی.)
ب) ایجاد سرخوردگی روانی - اجتماعی با توجه به تأخیر در ازدواج و افزایش میانگین سن ازدواج با گذر عمر جوانان خاصه در دختران. شوربختانه این آمار رو به افزایش است. یأس از ازدواج زمینه را برای راههای ناهنجار رفع نیاز جنسی فراهم میکند و مصونیتی را که فرد بر اثر داشتن خانواده دارد، از وی میگیرد.
ج) کاهش امنیت اجتماعی (شیوع بیشتر مزاحمتهای ناموسی و تجاوز به عنف)
د) کاهش بهره وری و تولید به خاطر سه معضل فوق الاشاره (میبینید که این مسئله هم ریشههای اقتصادی دارد و هم عواقب اقتصادی.)
5. اولویتهای متعدد و گمراه کننده
آیندۀ یک کشور را مسایلی رقم میزند که توسط مدیران ارشد آن کشور به عنوان «اولویت» شناسایی و سپس مدیریت میشوند. اگر کشوری به این جمع بندی برسد که باید در تأمین کالاهای استراتژیک توانمند شود، آیندهاش ناشی از تصمیمات و اقداماتش در قبال آن مسئله اولویت دار خواهد بود. اگر کشوری مهارت کاری نیروی انسانی را اولویت تشخیص دهد، آنگاه آینده آن کشور تحت این اولویت تغییر خواهد کرد.
پیش از این، چهار بحران (بحران بی آبی، بحران دروغ، بحران بیکاری و بیکارگی و بحران جنسی) را برشمردم. از همۀ این بحرانها بدتر، زمانی است که
یک کشور، یک دولت - ملت یا یک سیستم اقتصادی - اجتماعی بزرگ، اولویتهای خود را به نادرستی تشخیص دهد. اما فکر کنم که این بحرانهایی که برشمردم در اولویتها فراموش شدهاند.
ممکن است شما به من جواب بدهید که «برای تک تک این بحرانها در گفتارها و تصمیمات و سیاستهای اعلامی مدیران ارشد، ردپا وجود دارد و به این موضوعات توجه شده است.» جواب من این است که بر اساس اصول تفکر استراتژیک، کشوری که 100 مسئله و اولویت دارد، یعنی اولویت ندارد. به نظرم تعداد اولویتها آن قدر زیاد است که اولویتهای واقعی فراموش شدهاند. به نظرم ما اولویتهای زیادی را برای کشور برگزیدهایم و سیگنالهای اشتباه به جامعه، محققان، کنشگران، مدیران میانی و ... دادهایم؛ چون صحبت در مورد بحران به درازا کشید من فرصت استراتژیک را تیتروار عرض میکنم:
فرصت تبدیل ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه.
فرصت تبدیل ایران به تولید کننده و تأمین کنندۀ دارو و خوراک 400 میلیون نفر (80 میلیون نفر خود ایران و 400 میلیون کشورهای منطقه)
فرصت استراتژیک ایران در حوزۀ صنایع خلاقه (هنر، فرهنگ، انیمیشن و ...)
فرصت ایران برای تبدیل شدن به مقصد گردشگری و جذب 20 میلیون گردشگر در سال
فرصت ایران برای تبدیل نفت و گاز از منبع درآمدی به موتور محرک صنعتی شدن
این پنج فرصت بی نظیر هستند و برخی از آنها در حال از بین رفتن؛ مانند تبدیل شدن ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه
چگونه میتوان نگاه راهبُردی و استراتژیک و متعهد به برنامه را با حال بینی و روزمرگی مدیریتی در کشور جایگزین کرد؟
دو راه حل وجود دارد: «تغییر گفتمانی» و «تأکید نخبگانی». اول اینکه گفتمان اجتماعی باید تغییر کند. روزنامهها و برنامههای تلویزیونی باید آینده را پر رنگ کنند. حتا شما اخبار ما را تحلیل کنید. 99 درسد اخبار مربوط به گذشته و امروز است. حتا محتوای اخبار ما باید تغییر کند. روزنامهها یک صفحه به اخبار آینده تخصیص دهند تا ذهن جامعه خیس بخورد و آمادۀ تغییر افق از امروز و این ماه و امسال به 5 سال و 100 سال آینده شود.
دوم اینکه باید نخبگان شروع کنند به مخالفت با مردم! متأسفانه نخبگان ما هم مردمی شدهاند! به این معنا که از اینکه خلاف افکار عمومی حرفی بزنند در هراسند. نخبگان ما فکر میکنند که باید نمایندۀ افکار عمومی باشند. این سددرسد اشتباه است. آن کار سیاسیون است. نخبگان نباید نمایندۀ افکار عمومی باشند؛ بلکه باید رهبر افکار عمومی باشند.
بنابراین باید نخبگان شروع کنند و از افقهای بلند مدتتر صحبت کنند و آینده مستتر در وضعیت فعلی را به زبان مردم با آنان مفاهمه و مراوده کنند.
(Communicate) نخبگان باید تلاش کنند به تعدادی که دانشکدۀ تاریخ در کشور داریم، دانشکدۀ آینده پژوهی داشته باشیم. ترکیب تاکید نخبگانی و تغییر گفتمانی – رسانهیی، ما را تبدیل به ملتی هوشیارتر با افق نگاهی بلندتر خواهد کرد.
منبع: خبرنو