بهترین چیز نگاهی ست که از حادثه ی عشق تر است

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

در درجه ی اول باید دید که نقد یک هنرمند باید از دید زندگی هنری او باشد یا از دید جهان بینی و نگرش او به دنیای پیرامون خود. اما به باور نگارنده باید از هر دو جنبه یک اثر هنری و یا خالق این اثر هنری را نقد و بررسی کرد.
سهراب سپهری شاعری است ایرانی و تحت هر شرایط تأثیر پذیر از فرهنگ شرقی، پس جهان بینی و هنر او برگرفته از خمیر مایه ی دنیای پیرامون اوست. اما توجه و نگاه سهراب به تمامی شرق معطوف شده، نه صرفاً به ایران و فرهنگ ایران. هر چند که دل بسته ی استوره های یونان نیز هست. اما او یونان را نیز شرقی می بیند. شاید از این جهت که یونان شرقی ترین کشور جهان غرب است. هم از دید موقعیت جغرافیایی و هم از لحاظ فرهنگ و پیشینه ی تمدن جامعه ی یونان شرقی است.

سهراب سپهری در دوره یی در ایران اقدام به گفتن شعر می کند که پیش از آن نقاش بوده و در عین حال می توان جامعه ی ایرانی را از لحاظ اعتقادی و جهان بینی به چند گروه عمده تقسیم کرد:
گروه اول گروه سنت گرایان و مذهبیون ایران است. این قشر از جامعه ی آن روز ایران بخش بزرگی از جامعه را شکل می دادند و می توان گفت از لحاظ جمعیتی در اکثریت قرار داشتند.
گروه دوم گروهی هستند که اگر نتوان گفت شیفته ی عرفان و ایدوئولوژی آسیای شرقی اما دل بسته ی عرفان و ادبیات این بخش از جهان هستند. از آن جا که ادبیات سیاسی و یا بهتر بگوییم ادبیات مروج سیاست شرق آمیخته با سوسیالیسم بوده، بیشتر به سمت ادبیات اروپای شرقی و آسیای شرقی به طور هم زمان گرایش پیدا کرده بودند. 
گروه سوم آن دسته یی هستند که شیفته ی جوامع غربی شده و به روشن فکران و یا تجدد خواهان شهرت پیدا کرده بودند و گروهی از آنان نیز ادبیات غرب به و به ویژه اروپای غربی را وارد ایران کرده اند. 
گروه چهارم گروهی هستند به شدت ملی گرا و بیشتر شیفته ی عرفان و تمدن باستانی ایران. 
البته یک گروه اقلیت کوچک از پوچ گرایان و یا همان نهیلیست ها نیز در جامعه ی ایران حضور دارند و هر چند که از لحاظ جمعیتی در اقلیت به سر می برند اما نفوذ زیادی در ادبیات ایران دارند. اما با توجه به نفوذ زیاد مذهب در لایحه های درونی جامعه این گروه از لحاظ جهان بینی قادر به جذب گروه کثیری از جامعه ی ایران نیستند و از میان این گروه ها سه گروه عمده خوانندگان اصلی شهر سهراب را تشکیل می دهند.  
1- گروه ادیبان که شعر سهراب را از دید هنری و یا همان بخش هنری زندگی سهراب می بینند.
2- گروهی که شعر سهراب را بر اساس جهان بینی او می نگرند. 
3- گروهی که شعر سهراب را می خوانند و می گذرند. که این دسته همان گروه عامه ی مردم هستند. یعنی قشری که بخش عمده یی از مردم عادی و کوچه بازار را تشکیل می دهند. 
گروه اول که از دید ادبی به شعر سهراب می نگرند نقاط ضعف بسیار و قوت نه چندان زیادی در شعر سهراب می یابند و به دلیل این که شعر سهراب خمیر مایه ی شعر کهن ایران و پارسی را کم تر در خود دارد مورد انتقاد کوبنده ی آن ها قرار می گیرد. اما به هر روی شعر سهراب، شعر نیما و ... یعنی شعر نو بر اساس اشعار اروپایی شکل گرفته و اصل شعر نو نیز همین است. یعنی ردیف و قافیه ی اشعار کهن پارسی را ندارد و از دید این گروه آن دسته از اشعار نو خوب و قابل قبول هستند که اصول و نظم شعر فارسی را رعایت کرده باشند.  
گروه دوم که اشعار سهراب را نقد می کنند از دید جهان بینی به این اشعار می نگرند.  
 و به دو گروه عمده تقسیم می شوند:
1- گروهی که جهان بینی سهراب را می کاوند و از شعر او تجلیل بسیار می کنند. 
2- گروهی که جهان بینی و دید خود را در شعر سهراب می جویند و چون آن را نمی یابند به آن می تازند.
و گروه سوم آن دسته یی هستند که وصف الحال خود، شعر سهراب را می خوانند و می گذرند و گاه لذت می برند، گاه می رنجند و یا تسکین می یابند.
حال با توجه به فضایی که سهراب در آن شعر می سراید باید دید نگاه خود او به سهراب سپهری، جهان و اشعار خودش چیست؟
سهراب آن چه را که در ذهن و یا دل دارد بر کاغذ و یا بوم روان می کند. بدون مکث، ملاحظه و یا سانسور. 
پدر سهراب فردی است سازنده و نوازنده ی تار، پس روح سهراب با لطافت و خوی ایرانی آشنا است و در ضمن پدر سهراب فردی اهل خواندن نماز پس او عرفان و مذهب ایران را نیز با خود دارد. اما چون اهل سفر است و گشت و گذار با عرفان بودایی و هندو نیز آشنا می شود و در شعر خود از برابری موجودات زنده و به ویژه انسان ها سخن می گوید. از نگاه او دین و مذهب به خصوصی مورد توجه نیست اما به دلیل سد سال عقب مانده گی ایرانیان از قافله ی جهانی او بیشتر به دنبال راه جدیدی است تا بتواند راه رشد جامعه ی ایرانی را بیابد چنین می پندارد که افکار کهن و سنتی ایران پاسخ گوی پرسش های بی شمار ذهن او و عقب مانده گی جامعه نیست. اما به دنبال مسلکی است که صلح، دوستی و یک پارچه گی ایران را می خواهد و به همین دلیل عاشق طبیعت و وابسته ی به خاک است. زیرا در فرهنگ و عرفان ایران، هند و چین یعنی عرفا، بوداییان و هندوها عشق به زمین طبیعت و وابسته گی به خاک بسیار رواج دارد و در عین حال یک ارزش به شمار می آید. 
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید 
جغد بر کنگره ها می خواند 
لاش خورها، سنگین
از هوا، تک تک، آیند فرود 
لاشه یی مانده، به دشت 
کنده منقار ز جا چشمانش 
پایم خلیده، خار بیابان 
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه 
و کتاب های سهراب گویای کامل این مدعا و جهان بینی اوست.  
هشت کتاب سهراب سپهری گویای شناخت، پیمودن راه و تکامل و ثمره ی روحی اوست که جهان بینی او را تشکیل می دهد. 
مرگ رنگ: نگاه او به جامعه ی ایران و عقب مانده گی ها و نقد در جامعه ی ایرانی است. در این کتاب سهراب از هر رنگی تهی می شود و هم چون بوم نقاشی آماده ی پذیرش هر نوع طرح و رنگ تازه یی است.
زندگی خواب ها: دید او به رویاهای گوناگون و آرزوهایی است که در سر می پرورد و عده یی از ملی گرایان ایرانی نیز به دنبال آنند. در این مرحله سهراب از بی رنگی بیرون آمده و به طرح های نخستین ذهنی خود رسیده است. یعنی آن چه که طرح اولیه نامیده می شود.
آوار آفتاب: لحظه ی شکوفایی روح او و پیدا کردن راه و روشی است که او می اندیشد شاید بهترین راه است و همه را به این دید جدید خود می خواند. یعنی بارقه های امید بر ذهن و بوم سهراب می تابد و می توان این مرجله را نخستین رنگ هایی دانست که بر بوم نقش می بندند.
شوق اندوه: زمانی است که روح او با تفکرات عرفان شرقی یعنی بودایی و هندو آشنا می شود و از آن جا که عرفان شرقی با سکوت، تساهل و گه گاه با نوعی رخوت خلصه آور هم راه است سهراب دچار این خلصه می شود.
صدای پای آب: زمانی است که جهان بینی سهراب به نقطه ی اوج و دوران جوانی خود می رسد و سراسر انرژی، نشاط و شور است. یعنی از خلصه ی سکوت و سکون بیرون آمده و هم چون زندگی در جریان است. نه سبک سری های دوران جوانی را دارد و نه خمودی کوهی از تجربه ی دوران پیری را. 
مسافر: زمانی است که دست از سفر کشیده و به نقطه ی ایستا و باروری روحی خود رسیده و درختان فکر او تنومند شده اند. هم چون آثار نقاشی وی.
حجم سبز: آن دوران از تکامل روحی اوست که به عشق و وابسته گی به خاک اعتقاد و ایمان آورده و عاشق طبیعت است. 
ما هیچ، ما نگاه: دوران ثمره ی روحی اوست که نتایج شک، تفکر، گشت و گذار و باروری روحی و فکری خود را پیموده و ثمره ی آن را می چیند. در این مرحله سهراب از تکاپو و جنب و جوش افتاده و ایستا اما بارور هم چون یک درخت کهن سال و ریشه دار در زمین و زمان رخنه کرده است و محصول فکری او آماده ی چیدن است. هم چنان که نقاشی های او گواه کامل این ادعا است.
اگر به آثار نقاشی سپهری نیز نگاهی بیندازیم در می یابیم که سهراب از مرحله ی نقاشی سبزه ها و چمن زار آغاز به کار می کند که دوران تولد فکری و روحی سپهری است. بعد به مرحله ی درختان تنومند می رسد که حاصل آن را بارور می بیند و بعد نقاشی از سیب که ثمره ی جهان بینی سهراب است و سیب مظهر و سنبل عشق است. یعنی می توان چنین گفت که سهراب در نهایت عرفان ایرانی که انسان را به عشق هم راه با تکاپو و جست و جو دعوت می کند. عشق ورزیدن به معبود هستی و هر آن چه که پیرامون توست که همه خلقتی هستند از مخلوقات معبود پس باید تا می توانی عشق بورزی. 
اما عده یی هستند که به تنهایی و گوشه گیری سهراب خورده می گیرند. در این مورد به باور نگارنده او به درون اجتماع رفته، بدی ها را دیده و چون قادر به جنگ یک تنه با آن ها نیست پس به گوشه ی باغ خود به کاشان می رود و دیگران را نیز به این خلوت گاه خود در باغ دعوت می کند. اما نباید فراری بودن سهراب را از سیاست و سیاست زدگی فراموش کرد. 
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت 
او فقر را دیده و درک کرده و می داند سیاست بازی های دروغین علاج کار نیست.
اما: 
تو سراغ من اگر می آیی نرم و آهسته بیا
که نکند ترک بردارد چینی نازک تنهایی من 
بهترین چیز نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است 
و نمی خواهد هجوم مردم زیبایی های زندگی و یا فکر و روح او را آلوده و نا زیبا کند و آرامش او را بر هم ریزد.
از نگاهی دیگر کتاب های سهراب سپهری از جنبه ی طبیعت پیرامون اوست. تولد، زندگی و مرگ در شهر باستانی و کهن در دل کویر داغ ایران. آوار آفتاب نشان از آفتاب تند و سوزان کویر دارد و سهراب برای فرار از این آفتاب تند به طبیعت سرسبز و درختان تنومند با سایه ی دل نواز و خنک پناه می برد و آب این اصلی ترین مایه ی حیات که در شهرهای کویری بسیار مهم و قطره قطره ی آن با ارزش است، اصل شعر سهراب را می سازد. شاید نیما هرگز آن را درک نکند زیرا نیما رو به روی خود دریا را دارد و بخشی از زندگی مردمان آن دیار از راه دریا و نه خاک و زمین تأمین می شود و باران فراوان و پشت سر کوه های سرسبز البرز را. 
و کتاب آخر سهراب ما هیچ، ما نگاه شاید از آن جنبه باشد که سهراب پی به بیماری خود می برد و می داند که فرصت او بسیار ناچیز و کم است و در می یابد که در این فرصت کوتاه و گزرا مجالی برای نشستن و درک کردن زندگی ندارد. پس با عجله و دوان دوان می خواهد تمامی زیبایی های جهان را ببیند و آن را بنمایاند تا دیگران نیز ببینند. اما نیما فرصت بسیار دارد برای نشستن، دیدن و درک کردن و سپس رفتن اما سهراب نه فرصت نشستن دارد و نه فرصت دیدن. تنها می تواند دوان دوان بدود و ببیند و برود و سعی می کند که دیده های خود را بازگو کند.

آخرین مطالب
آمار بازدیدکنندگان سایت
1244452
امروز
دیروز
هفته جاری
هفته گذشته
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
113
305
667
1239482
10287
15244
1244452

آی‌پی شما: 18.191.68.50
امروز: چهارشنب، 26 ارديبهشت 1403