ناگفتههای کارنامه چپ در افغانستان؛
سایهای که بر زندگی مردم سنگینی میکند
تعدادی از صاحبنظران در سالروز حمله شوروی سابق به افغانستان میگویند که مناسبت تاریخی حمله اتحاد جماهیر شوروی سابق به افغانستان در حالی وارد پنجمین دهه خود میشود که پیآمدهای طولانی مدت بر جامعه و سیاست در افغانستان داشت؛ به طوری که اثرات آن هنوز بر زندگی اجتماعی و سیاسی مردم افغانستان سنگینی میکند.
چهل و سومین سالروز حمله شوروی سابق در ششم جدی امسال با ابراز اندوه و ناامیدی عمومی بهخاطر محرومیت دختران از تحصیل همراه بود. بررسی در رسانههای اجتماعی افغانستان نشان میدهد که تصمیمات طالبان در روزهای اخیر باعث شده است که کاربران شبکههای اجتماعی افغانستان، کمتر نسبت به اتفاقات روز دنیا و مناسبتهای تاریخی این کشور توجه نشان دهند اما به نظر میرسد که سالروز حمله شوروی سابق به افغانستان و ناگفتههای آن، اهمیت خاصی در میان مناسبتهای تاریخی این کشور داشته باشد.
همزمان با سالروز حمله شوروی سابق به افغانستان دو تن از بازماندگان آن دوره مهم تاریخی نیز درگذشتند.
دستگیر پنجشیری یکی از موسسان حزب دموکراتیک خلق افغانستان روز پنج جدی/دی ماه در آمریکا درگذشت. همچنین رسانهها نیز روز شش جدی از فوت عبدالله خاکیموف، یکی از آخرین سربازان پیشین روس خبر دادند. خاکیموف در شهر هرات افغانستان باقی ماند و هرگز به وطنش بازنگشت.
ایدئولوژی کمونیسم و کشتارهای دسته جمعی
در دوره حمله اتحاد جماهیر شوروی سابق به افغانستان، حوا هزاره، هنوز کودک خردسالی بود که پدرش بهخاطر امتناع از خدمت سربازی برای نظام کمونیستی حاکم بر افغانستان در بازداشتگاه استخباراتی موسوم به خاد زندانی شد. بازداشتگاه خاد از جمله زندانهایی بود که فرد بازداشت شده از این زندان به سوی کشتارگاه برده میشد اما پدر حوا از این زندان فرار کرد. پدر حوا که نمیخواست به هیچ کدام از دو جبهه کمونیستها و مجاهدان اسلام گرا بپیوندد، به ناچار راهی کشور همسایه غربی افغانستان شد. در مسیر راه مجاهدان به ظن اینکه او برای کمونیستها خدمت کرده است، تصمیم بر قتل وی گرفتند، بنابراین او را از سایر مهاجران جدا کردند و این بار گریههای حوا، پدرش را از مرگ حتمی نجات داد. این داستان پدر حوا، یکی از هزاران شهروند افغانستان است که در جوانی بین دو ایدئولوژی کمونیسم یا اسلام سیاسی در افغانستان مجبور به انتخاب بودند. جوانی متعلق به قشر دهقانی که کمونیستهای افغانستان ادعای حمایت از وی را داشتند.
پدر حوا در آن زمان شانس آورد؛ اما بسیاری از جوانان مثل او خوش شانس نبوند. در کتابهای تاریخی که درباره حاکمیت کمونیستها در افغانستان نوشته شده است به گورهای دسته جمعی در نزدیک زندانها و تپههای خلوت شهر کابل اشاره میکند که در شب هنگام توسط زندانیان با نظارت نظامیان کنده میشد و سپس نظامیان، زندانیان را به درون گودال میانداختند و زنده به گور میکردند. به گواه شواهد تاریخی بسیاری از این زندانیان متعلق به قشر تحصیل کرده و صاحب نفوذ در جامعه افغانستان بودند و بدون محاکمه به این شکل کشته میشدند.
بیاعتمادی رهبران شوروی به دست نشاندهها
به نظر میرسد با وجود آثار متعددی که درباره حمله شوروی به افغانستان منتشر شده است، ناگفتههایی باقی مانده است که با گذشت دههها، هنوز بی پاسخ مانده است. اینکه چرا شوروی سابق در حالی به افغانستان حمله کرد که نظام کمونیستی مورد نظرش در افغانستان حاکم بود و دست نشاندههایشان زمام امور را در دست داشتند؟
محمد تقی مناقبی تاریخ پژوه در اینباره میگوید که بحث نفوذ شوروی در افغانستان تنها به دوره بر سر کار آمدن کمونیستها محدود نیست. این بخش از تاریخ ناگفته مانده است که داوود خان با اشاره و حمایت شوروی سابق با یک کودتا قدرت را از ظاهرشاه گرفت و ۵ هزار مستشار شوروی سابق با آمدن داوود به قدرت در تمام مناطق افغانستان جابهجا شدند و هزاران جوان به اتحاد جماهیر شوروی سابق برای تحصیل فرستاده شدند. این جوانان در ابتدا ملزم به مطالعه و پذیرش ایدئولوژی کمونیسم بودند. بعد از اینکه مشخص شد که داوودخان قصد برقراری رابطه با کشورهای غربی و جهان اسلام را دارد، شوروی تصمیم گرفت که به طور مستقیم قدرت را به دست کمونیستهای افغانستان بسپارد، بنابراین با یک کودتا کمونیستها به قدرت رسیدند.
به گفته وی، بعد از کودتای کمونیستی به نظر میرسید، رهبران دو حزب خلق و پرچم نه تنها با یکدیگر دچار اختلافهای شدید و خونریزی بودند، بلکه کمونیسم را با رویکرد استالینیستی در افغانستان پیاده کردند، آنها تندروی و خشونت فزایندهای را برای بهوجود آوردن تغییرات در جامعه افغانستان اعمال کردند که جامعه آن زمان را که عموماً مردم برخاسته از جامعه سنتی و شیوه زندگی دهقانی بودند، شوکه کرد.
وی با اشاره به بیاعتمادی رهبران شوروی سابق به دست نشاندگانشان در افغانستان میگوید: «در دوره حفیظ الله امین، وضعیت بسیار فاجعه باری در افغانستان حاکم بود و امنیت شاهراهها برقرار نبود. رهبران شوروی نگران ارتباطات امین با سی آی ای بودند، بنابراین برای ایجاد نظم مورد نظرشان و انتصاب افراد وفادارشان مستقیماً وارد صحنه شدند و اداره کشور را برعهده گرفتند، آنها در ابتدا قصد برپا کردن جنگ در افغانستان را نداشتند اما با ورود کشورهای غربی به افغانستان، این کشور به میدان جنگ شوروی سابق تبدیل شد.»
فرهنگ خشونت؛ تقابل بنیادگرایی اسلامی و گروههای چپ
شواهد نشان میدهد که در افغانستان تا قبل از حاکمیت کمونیسم و بهویژه حمله شوروی سابق به افغانستان، اسلام کلاسیک حاکم بود و وارد موضوعات سیاسی و نظامی نمیشد اما بعد از حمله شوروی به افغانستان، اسلام تحت عنوان «جهاد اسلامی علیه کفار» وارد عرصه نظامی و بعد سیاسی شد.
حسن رضایی، جامعه شناس نیز در اینباره میگوید: «حمله شوروی سابق به افغانستان باعث شد که جامعه افغانستان وارد یک دوره جنگ و خشونتی شود که چهل سال از عمر آن میگذرد و ما هنوز درگیر آن هستیم و چشم انداز پایان آن مشخص نیست. در واقع این تجاوز نظامی، تقابل سنت و نوگرایی و (شکاف اجتماعی) جامعه روستایی و شهری افغانستان را شدت بخشید و گروههای بنیادگرای اسلامی با استفاده از باورهای دینی و سنتی مردم کم سواد آن دوره افغانستان، اندیشه جهاد گرایی را بنیان گذاری کردند که وحشتناکترین خشونتها را در قالب آن توجیه میکردند و اکنون نیز توجیه میکنند.»
به گفته وی، جهاد گرایی در افغانستان سه مرحله خشونت بار را پشت سر گذاشته است که اگر بررسی دقیق کنیم به این نتیجه میرسیم که سرمنشا این خشونتهای فاجعه بار و مستمر به تجاوز نظامی اتحاد جماهیر شوری سابق برمیگردد که فرهنگ جنگ و خشونت را در جامعه عمدتاً روستایی افغانستان به تدریج نهادینه کرد و جنگ را برای خشنترین گروههای بنیادگرای دینی آسان و کم هزینه کرد.
وی ادامه میدهد که مرحله نخست این خشونتها که بلافاصله بعد از تجاوز نظامی اتحاد جماهیر شوروی سابق بود، شامل تقابل بنیادگرایان اسلامی با گروههای چپ افغانستان میشود. در این مرحله این دو گروه، خشونت علیه یکدیگر و علیه مردم عادی نیز به کار بردند و اصطلاحات خاص خود را خلق کردند. گروههای مجاهدین اصطلاح «بی طرف بی شرف» را جعل کرده بودند و چپ گراها، کسانی را که در جرگه آنان نبود «واپس گرا» مینامیدند. جامعه به سرعت به سمت دو قطبی شدن پیش رفت. دومین مرحله، خشونت گروههای بنیادگرای اسلامی در جنگهای داخلی دهه نود م بود که به نام جهاد، گروههای مجاهدین به نزاع پرداختند و سومین مرحله، خشونت جهاد محور، تقابل طالبان و سایر گروههای تروریستی با دولت منتخب افغانستان و نیروهای بین المللی به رهبری آمریکا بود. به این ترتیب مردم افغانستان بیش از چهار دهه میراثدار فرهنگ خشونتی بودند که با حاکمیت کمونیسم و تجاوز نظامی شوروی در افغانستان آغاز شد.
اهمیت افغانستان برای کمونیستهای دیروز و امروز
به نظر میرسد که افغانستان تا پیش از به قدرت رسیدن طالبان محل تقابل دو ایدئولوژی اسلام سیاسی و کمونیسم بود؛ اما قدرت گیری طالبان در یک و نیم سال اخیر به نزدیک شدن روابط طالبان به حزب کمونیست چین منجر شد.
مناقبی درباره اهمیت افغانستان برای شوروی سابق میگوید: «افغانستان برای شوروی سابق اهمیت خاصی داشت، در آن موقع شوروی سابق اروپای شرقی را تحت سیطره خود داشت و در آفریقا پیشرویهایی کرده بود، در خاور دور و خاورمیانه حوزههای نفوذ داشت و میخواست از طریق افغانستان به آبهای گرم اقیانوس هند دسترسی پیدا کند. در واقع افغانستان مسیر مهم ژئوپلتیکی و اقتصادی برای شوروی سابق محسوب میشد.»
به نظر میرسد که با فروپاشی جماهیر شوروی سابق، حزب کمونیست چین نیز میراث شوروی سابق را به ارث برده است و اکنون در تلاش است حوزههای نفوذ خود را در کشورهای مشابه شامل آفریقا و خاوردور و خاورمیانه گسترش دهد، بعد از به قدرت رسیدن طالبان و خروج نیروهای نظامی ناتو از این کشور، شواهد نشان میدهد که این حزب بارها تلاش کرده است که افغانستان تحت سلطه طالبان را به یکی از حوزههای نفوذ خود تبدیل کند.
کمونیسم، ایدئولوژی رهایی بخش یا افراط گرا
با نگاهی اجمالی به رسانههای اجتماعی افغانستان و نظرات شفاهی که مردم افغانستان با یکدیگر دارند، میتوان متوجه شد که هنوز هم برخی رهبران احزاب خلق و پرچم در بین بخشی از جامعه افغانستان محبوبیت دارند و عدهای نیز معتقدند که نسخه کمونیستی میتوانست پاسخگویی برخی مشکلات در جامعه افغانستان باشد، هر چند به نظر نمیرسد این یک نگاه غالب در جامعه افغانستان باشد.
محمد تقی مناقبی، استاد دانشگاه میگوید که کمونیستها در اداره کشور و کاهش فساد در مقایسه با رهبران دولت مجاهدین و دولت اشرف و کرزی، به آن بدی نبودند. اما مشکل کمونیستها این بود که بسیار افراطی عمل کردند و هزاران تن از مردم را با برچسبهای مختلف (اتهامهای بی اساس) کشتند. آنها کمونیسمی مبتنی بر کیش شخصیت، تک حزبی یا تک قومی و استبداد فردی همچون کمونیسم نسخه استالین و مائو را میخواستند. بحث بر سر این نیست که کمونیسم مثبت است یا منفی، بلکه مسأله افراط گرایی بود که باعث فاجعه در افغانستان شد و حدود یک میلیون کشته و حدود پنج میلیون نفر آواره شدند.
حسن رضایی نیز در اینباره اظهار میدارد: «بعضی از نیروهای جنبش چپ افغانستان و شاید بعضی از مردم نیز بر این تصور هستند که ناکامی گروههای بنیادگرای دینی به این معنی است که گویا جنبش چپ کارنامه عملکردش درست بود و شاید این جنبش را بدیلی برای گروههای بنیادگرای دینی بدانند.
به نظر من این تصور اشتباه است و به هیچ وجه ناکامی جنبشهای راستگرای دینی به معنی درستی عملکرد گروههای چپ در گذشته افغانستان نیست.
اگرچه ناکامی گروههای راستگرای دینی زمینه یک گفتمان ملی را که در آن همه گروهها و جناحهای سیاسی کشور مشارکت کنند و طرحشان را در یک فضای عاری از خشونت و جنگ ارائه کنند، فراهم کرده است.»
این جامعه شناس میافزاید: «در واقع مارکس، یک ایدئولوژی سیاسی تئوریزه کرد و ایدئولوژی سیاسی، خود مبنای رفتارهای افراط گرایانه و افراطی میشود و ربط چندانی به بازیگران ندارد. این نوع ایدئولوژی هم آخوند اخلاق گرا را به سوی افراطیت میکشاند و هم روشنفکر مدافع طبقات محروم را به خشونت و افراطیت وا میدارد؛ چون این ایدئولوژی، رهایی بخش پنداشته میشود و طرفداران آن به جنگ هرکسی میروند که با این ایدئولوژی مخالفت کنند.»
مناقبی در پایان خاطرنشان میکند که اگر مردم افغانستان از تاریخشان نیاموزند، تاریخ دوباره بر آنها تکرار خواهد شد. تجربه جناح خلق و پرچم، مجاهدان و طالبان نشان میدهد که خشونت، افراط گرایی و حذف یکدیگر راه حل مسأله افغانستان نیست.